روشــن از امّ ابـیــها خـانـــه اش
شـد بـه مهـرِ شیـرِ یـزدان، مبتـلا
تـا نمایــد پیـش او عـرض نیــاز
خوانـد در دل، میـل او را مصطفی
عقدتـان را صـاحب اســرار بسـت
یـاس در بـاغ علی، رونـق گرفـت
مهـر و مـاه، آیینــه دارِ هـم شـدند
خانـــه اش دار الشّفــای درد بـود
بر زبـان ها چیـره شد افسـانـه اش
"روزها رفت و شکایت کس نکرد"

شـد نبـی شمـع و علی پروانـه اش
یــاس در آشـوبِ ایـن بـاد و بـلا
حیـدر آمـد سـوی پیغمبــر بـه راز
لب فرو بسـت از حیـا شیـر خــدا
گفت جز توکی سزای فاطمه ست
چون اجـازت از رسول حق گرفـت
در سخـاوت، شهره ی عالـم شـدند
فاطمــه در مهـربـانی، فــرد بـود
شـد چـراغ عـالـم آرا ، خـانـه اش
مکــه در آرامــشِ بعـد از نبــرد